دینا جوندینا جون، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات دینا☆

دینا جونم فقط میخواد بره پارک

سلام دیناجونی همش میخواد بره پارک وتاپ تاپ عباسی بازی کنه تازه وقتی هم که میریم پارک به سختی  میتونیم دینا روراضی کنیم که بیاد خونه آخه دخترم پارک روخیلـــــــــــــــــــــــی دوست داره شبها وقتی توماشین میشینیم تا بریم بیرون دینا خانمی شروع میکنه به خوندن شعر تا تاب عباسی و هی میگه بریم پارک منو بابا احسان هم میبریمش پارک و اگه شده پنج شش دقیقه هم دیناعسلی رو  تاپ سوار میکنیم                                                   اینم دینا وبابادر پارک بعضی روزها هم که دخترم خوب غذا...
29 شهريور 1391

تولد خاله

سلام هفته پیش خاله ودایی ازتهران آمدندودینا خانم رو کلی خوشحال کردند. دینا جونم هم از اول تاآخر هفته رو از صبح که مامانی میرفت سر کارخونه خاله بودوحسابی با دختر خاله ها بازی میکرد.وقتی هم که میومد خونه  زووود میخوابید آخه دخترم از بس بازی کرده بود خیلی خسته شده بود این چند روز مامان بزرگها کمی استراحت کردند مخصوصا مامان خودم چون دینا جونم وقتی مامان سر  کاره بیشتر اونجاست .مامان بزرگها خاله جون دستتون درد نکنه که دینا گلی رو نگه میدارید اول هفته هم تولد خاله بودو همگی رو دعوت کرد پارک دینا جونم توپارک حسابی خوش گذرندوکلی با دختروپسر خاله هاوداییها بازی کرد               ...
13 شهريور 1391

lمسافرت

سلام     هفته آخر مرخصی مامان با دایی وخاله ها رفتیم تهران .البته بابا احسان نیامد. توراه دینا جونم حسابی شیرین زبونی کرد و خاله هاو دایی هم کیف کردند کلی هم باپریساوپارسا    بازی کرد اصلا هم اذیت نکرد.قربون دختر خوش مسافرتم برم من .   ا این چند روزی که تهران بودیم کلی خوش گذشت با خاله ها رفتیم خرید یه روزم دایی ما رو بردتیراژه اونجا هم خریدکردیم دینا جونم هم پابه پای ما راه اومد حتی چند بار هم اومدیم بغلش  کنیم اما دخترم دست دایی رو گرفته بود و میخواست خودش راه بره.قربون دختر زرنگم  بعدش هم رفتیم سرزمین عجایب ودخمل مامان خیلی خوشش اومد وجسابی بازی کردو کلی هم کیف کرد:D:D ...
27 مرداد 1391

تولد وبلاگ

 سلام   ازامروز می خوام خاطرات دختر کوجولومو تو این وبلاگ بنویسم فرشته مامان الان 1 سال و 8 ماه و15 روزشه. دخترم الان تقریبا اکثر کلماتو میگه جملات دو یا سه کلمه ای روهم میگه تازگیها هم یاد گرفته میگه مامانی دوووست دارم .مامان هم قند تودلش آب میشه ومیگه منم خیلی دوست دارم عزیزدلم . دیناجونم عاشق حمام رفتنه اونم با بابااحسان.هنوز بابایی حمام نرفته دینا گلی زودتر تو حمامه.آخه آب بازی رو خیلی دوست داره .همیشه هم باگریه میادبیرون چون بازهم میخواد تو حمام بمونه و بازی کنه . مامانی یک ماهی رو مرخصی گرفته که هم بیشتر پیش دخترش باشه هم یکم استراحت کنه توای مدت فرصت پیدا کردم که وبلاگ دخملمو درست کنم.دینا خیلی بیشتر بهم وابسته شده .اشتهاش خیلی ...
27 مرداد 1391

ماه رمضان

سلام ماه رمضان کمتر وقت میکنم وبلاگمو آپ کنم چند تا از روزهامو گرفتم ولی هم خیلی تشنم میشد هم دینا گلی  کمتر میتونست شیر بخوره انشااله عبادات همه در این ماه مورد قبول حق قرار بگیره    دینا جونم هر روزشیرین تر وبزرگتر میشه .دیگه تقریبا تمام کلماتو میگه .جمله هاروهم خـــــــــــوب میگه .آفرین  دخترگلم که اینقدر قشنگ حرف میزنی   عسل مامان عاشق پارکه عاشق تاپ تاپ عباسی.تازه شعر تاپ تاپ عباسی روهم قشنگ میخونه  مخصوصاوقتیتو ماشین میشینیم شروع میکنه به شعرخوندن  اما دخملکم اصلا خوب غذا نمیخوره .مامانی هم خیلی بابت غذا نخوردن دینا ناراحته .سعی میکنم با بازی    سرشوگرم کنمو غذا بدم که بخوره اما خیلی نتیجه نمیده هم میگن بذار وقتی گرسنه شد خودش...
27 مرداد 1391