دینا جوندینا جون، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات دینا☆

تابستان 93

تابستون امسال هوا خیلی گرمه مخصوصا تو یزد که هوا خشک هم هست ولی خوب چون روزها بلنده وقت خوبیه  برای گردش و گذروندن اوقات بیشتری با دینای گلم  عصرها اکثرا میریم پارک و دینا دیگه تاپ بازی رو دوست ئاره سرسره سوارمیشه و در آخر هم یه بستنی و درکل خیلی بهش خوش میگذره   یه جمعه گرم تابستونی در ده بالا که آب و هواش نسبتا خنکه                          ...
2 آبان 1393

مسافرت به یاسوج

تصمیم گرفتیم برای مسافرت بریم یه جای نزدیک چون سه روز بیشترمرخصی نداشتیم ویاسوج رو انتخاب  کردیم چون هم نزدیک بود و هم تاحالا نرفته بودیم شنیده بودیم خوش آب و هواست و طبیعت بکروقشنگی داره صبح زود راه افتادیم و البته عمه الهام هم با ما اومد مناظر کنار جاده بسیار زیبا بود و پیاده میشدیم و عکس مینداختیم . ظهر رسیدیم یاسوج و رفتیم هتل ناهار خوردیم استراحت کردیم و آماده شدیم بریم آبشار یاسوج  هواکمی سرد بود ولی آبشار بسیار زیبا بود .روزبعدرفتیم داخل شهر رو گشتیم بازار رفتیم که چیزی نداشت   و شب رفتیم پارک نزدیک هتل نشستیم و غذا خوردیم و شب وسایل رو جمع کردیم که صبح راه بیوفتیم&...
2 خرداد 1393

شروع سال 1393

امسال خیلی میخواستم یه خونه تکونی حسابی بکنم اما فرصت کمم بود آخرسال هم که میشه کارای بانک  هم بیشتر میشه وتقریبا خونه تکونیمون افتاد برای روزهای آخر و باکمک بابااحسان خونه تکونی کردیم دختر گلم هم یکم کمکم کرد تو گردگیری وسایل آخه خیلی گردگیری رو دوست داری مخصوصا که شیشه شوروهم بهت بدم و تو هم تا خالی نکنی ول کن نیستی  بالاخره خونه تکونی هم تموم شد ویه سفره هفت سین کوچولو هم انداختیم وآماده شدیم برای لحظه تحویل سال اینجا هم آماده شدی برای عید دیدینی و رفتن خونه مامان بزرگها همیشه برای عیذدیدنی صبح میریم خونه مامان بزرگ بعد میریم خونه بی بی (مادربزرگ بابا)وبعد باز میریم خونه  مامان بزرگ...
9 فروردين 1393

زمستان92 وشروع سال نو

سلام امسال زمستون سرد وپربرفی رو داشتیم ودخترگلم حسابی برف بازی کرد و آدم برفی درست کرد   این آدم برفی رو یه روز با خاله و دختر خالت درست کردیم البته اون روز به خاطر برف زیاد همه جا حتی بانکها هم تعطیل شد  امسال زمستون خیلی سرما خودپردی البته خودم هم همینطور تقذیبا دو هفته یه بار سرماخورده بودیم البته همش زکام بودیم و دکتر میگفت حساسیته  حاضر شدی بریم خونه مامان بزرگ روضه بخاطر سردی هوا زیاد بیرون نمیرفتیم ولی یه روز که هوابهتر شد بردمت پارک یکم بازی کنی  کم کم خودمو آماده میکنیم برای سال نو وشروع زندگی بهتر امیدوارم که سال خوبی برامون باشه و آرزو میکنم ...
4 اسفند 1392

زمستان 92

امسال یه زمستون سرد و پر برف رو داشتیم چهار پنج دفعه برف حسابی اومد و حتی یه روز به خاطر برف  زیاد همه ادارات و مدارس و حتی بانکها  هم تعطیل شدند .دینا کوچولوی ما هم حسابی برف بازی کرد و  آدم برفی درست کردیم . خداروشکر امسال کمتر سرما خوردی   اول دیماه آبتین کوچولو پسر دایی دینا گلی هم به دنیا اومد                        شب یلدا آماده شدی بریم خونه مامان بزرگها با کیف و تلی که خودم برات بافتم برعکس پارسال که زیاد دوست نداشتی بریم بیرون امسال شدی مثل خودم عاشق خرید و گردش البته دختر خیلی خوبی هستی و خیلی اصرار نمیکنی که چیزی که میخو...
25 بهمن 1392

روزهای پاییزی

روزها به سرعت میگذره و من کمتر وقت میکنم بنویسم فصل پاییز رو خیلی دوست دارم بخاطر رنگهای  قشنگش به خاطر هوای خوبش و مهتر از همه بخاطر اینکه دینا جونم تواین ماه به دنیا اومده   این عکسها رو یه روز پاییزی رفتیم باغ و گرفتیم  یه روز دیگه با هم رفتیم ده بالا و تو طبیعت قشنگ اونجا چند تا عکس انداختی                               چند تا عکس قشنگ دیگه هم داری که چون با موبایل بابا ازت گرفتیم حجمش رو باید خیلی کم میکردم و عکسات بی کیفیت میشد .این روزها بیشتر تو خونه ایم مهد که نرفتی یعنی دوست داشتی ولی...
25 آذر 1392

تولد سه سالگی دینا

بالاخره روزتولد دخمل گلم هم رسید و ما چند روز زودتر یعنی 25مهر یه تولد پروانه ای برای دینا جونم گرفتیم  البته من صبح سر کاربودم و نتونستم اونجور که میخواستم تولد بگیرم اما سعی کردم به همه خوش بگذره  بخصوص به دختر گلم چون این جشن به خاطر اون بود ولی برخلاف تصورم که فکر نپمیکردم امسال دیگه  تا آخر جشن خوش اخلاق و خوب باشی بهونه گیری میکردی و واقعا تصمیم گرفتم تا وقتی خوب نفهمیدی و بزرگتر نشدی دیگه برات تولد نگیرم  تا به خودتم خوش بگذره  خیلی دوست داشتم ببرمت آتلیه اما تو نمی خواستی و با ترسیدم اگه ببرمت مثل دفعه قبل بی نتیجه برگردیم تقریبا از یک سال و نیمگی دیگه آتلیه نرفتیم روز قبل از تولد چون عید ق...
10 آبان 1392

بهترین اتفاق زندگیم

                                                                            عکس دینا در متولدین امروز نی نی وبلاگ   بهترین لحظه و مهمترین اتفاق زندگی من لحظه ای است  که گل دخترم به دنیا اومد و من شدم مامان یه  فرشته کوجولو  درست سه سال پیش تو همچین روزی دخترم به دنیا اومد خدا رو شکر میکنم بابت این هدیه  بزرگ و عزیز و امیدوارم بتونم اونجور که باید تربیتش کنم   دختر قشنگم تولدت مبارک ایشالاه 100 ساله شی . ام...
29 مهر 1392