دینا جوندینا جون، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات دینا☆

شروع سال 1393

1393/1/9 9:50
نویسنده : Dina joon^_^
722 بازدید
اشتراک گذاری

امسال خیلی میخواستم یه خونه تکونی حسابی بکنم اما فرصت کمم بود آخرسال هم که میشه کارای بانک 

هم بیشتر میشه وتقریبا خونه تکونیمون افتاد برای روزهای آخر و باکمک بابااحسان خونه تکونی کردیم دختر

گلم هم یکم کمکم کرد تو گردگیری وسایل آخه خیلی گردگیری رو دوست داری مخصوصا که شیشه شوروهم

بهت بدم و تو هم تا خالی نکنی ول کن نیستی چشمکبالاخره خونه تکونی هم تموم شد ویه سفره هفت سین کوچولو

هم انداختیم وآماده شدیم برای لحظه تحویل سالآرام

اینجا هم آماده شدی برای عید دیدینی و رفتن خونه مامان بزرگها

همیشه برای عیذدیدنی صبح میریم خونه مامان بزرگ بعد میریم خونه بی بی (مادربزرگ بابا)وبعد باز میریم خونه 

مامان بزرگ چون عصرهمه اونجا جمعند فرداش هم میریم خونه مامان محبوب (مامان بابایی) خلاصه حسابی

خوش میگزره . امسال عید هم سه روزی مرخصی گرفتم تا بربیم یزد رو بگردیم چون اصلا توعید مسافرت رو 

دوست ندارم و ترجیح میدم شهر خودمون رو بگردیم .

روز اول با خاله اینا رفتیم باغ صدری آرام

بعد هم رفتیم پارک شهر که یه سفره هفت سین قشنگ تو پارک بود 

یه روز هم رفتیم باغ دولت آباد با همه خاله ها و خیلی خوش گذشت شولی (آش یزدی)خوردیم که خیلی 

هم چسبیدخجالت

موهات رو کوتاه نکردم و بلند شده و میشه خرگوشی بست . دوست دارم موهات بلند بشه ولی میدونم

که مراقبت ازش سخته .

همیشه بخند قشنگم که صدای خندهات زیباترین آهنگ دنیاست 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان نگار
3 آبان 93 9:57
هورا بالاخره شما هم اومدین! چقدر انتظار سخت بود دینا خانم هم واقعا بزرگ شده حالا که دیگه موهاشم خرگوشی می بندین و اصلا با خودتون فکر نمی کنین یه مادری یه جایی یه دختری داره که موهاش کمه و دلش می شکنه!!!!!
صفورا مامان آوا
22 دی 93 9:01
ای جوووونم چه دختر شیرینی خدا حفظش کنه رمز خصوصی