سفر به شمال
سلام
امسال تصمیم گرفتیم با خاله ها و دایی بریم شمال تقریبا اواخر مرداد بود . مابه خاطر جلسه ای که
بابااحسان داشت زودتر اومدیم تهران و از اونجا با خاله هاو دایی رفتیم شمال که البته خیلی خوش گذشت
مخصوصا به گل دخترم که اولین دفعه ای بود که به شمال میرفت حسابی خاک بازی و البته یه کم آب بازی
کردی ومنم که دیگه خیلی بهم خوش گذشت جون گل دخترم همش پیشم بودو بهش خوش میگذشت
دایی یه ویلا تویه مجتمع نزدیک رامسر برامون گرفته بود که سه روزی رو اونجا بودیم و خیلی خوش
گذشت داخل مجتمع پارک بازی و پیست دوچرخه سواری داشت زمین فوتبال و تنیس و فوتبال دستی و...
هم داشت که مردها مشغول بودند ما همبرای تماشا میرفتیم استخر روباز داشت که خاله ها رفتند اما من
بخاطر گل دخترم نرفتم پجاش با دینا جونمرفتیم کنار دریاو گل دخترم حسابی بازی کرد
بیشتر تومجتمع مشغول بودیم اینم چند تا عکس از دینا جونم که حسابی خوشحال بود
اولین دفعه ای که یکم رانی خوردی . چون تا قبل از این اصلا دوست نداشتی بخوری
دیگه خسته شدی از بس که ازت عکس گرفتم .کلا زیاد دوست نداری عکس بگیری
بغل بابایی و کنار دریا خیلی خوش میگذره
بچه ها رفتند تودریا و صدات میکردند که توهم بیای اما تو اصلا اصلا نمی خواستی بری
حسابی با محمد و سماء وپارسا بازی میکردی اینم یه عکس از گل پسرمون پارسا در حال بادبادک هواکردن
از بس بازی کردی خسته شدی
دستت رو گرفتی جلوی چشمات تا ازت عکس نگیرم
بعداز سه روز دایی رفت تهران و خاله اشرف اینا اومدند شمال و با هم رفتیم یه ویلا تو چمخاله گرفتیم
یه روز هم رفتیم تلکابین رامسر رو سوار شدیم که خیلی دوست داشتیم
دینا و بابایی در تلکابین
اون بالا یکم سرد بود که یه لباس از فروشگاه پایین برات خریدیم و تنت کردیم و یکم خسته شدی که
پابا احسان رو شونه هاش گذاشتت
آخر هفته برگشتیم تهران شب خونه خاله اشرف بودیم و صبح همه با هم پیش بسوی یزد چون جمعه
مراسم عقد پسر خاله دینا گلی آقا هادی بود که تاعصر خودمون رو رسوندیم .
خدای مهربون ازت ممنونم که لطفت همیشه شامل حالمون میشه و همیشه هوامون رو داری .دختر
عزیزتر ازجانم رو همیشه حفظ کن و سلامتش بدار .آمین